...!

خاک بر سر این ملتی که فیلم "جدایی نادر از سیمین" رو با اخراجی ها اشتباه گرفتن و به بدبختی شخصیت ها و صحنه های تکون دهنده ی فیلم، مثل گاو میخندن...

خاک بر سر اون چند تا زن احمقی که بعد از فیلم به هم میگن این که همش خنده بود... کجاش گریه داشت...؟

خاک بر سر اونایی کنن که خودم شنیدم داشتن میگفتن فیلم سر و ته نداشت فقط طبیعی بازی کردن...

خاک بر سر اونایی کنن که به پدر نادر وقتی تو حموم بود میخندیدن...

خاک بر سر ملتی که شعور و لیاقت دیدن یه فیلم پرمحتوا و قشنگ رو ندارن...

فقط ساخته شدن تا ک.و.+ن خودشونو واسه اخراجیها پاره کنن...


پارازیر:


I: توقع بیش از این نمیشه داشت...

II: بد خوب بد بد بد خوب بد خوب بد بد بد بد خوب(اینا روزای منن...میدونین خوباش چیه دیگه...)

III: به سوی محو شدن!!!!! :دی


                     

علی! (Alley)


بهترین کوچه یا خیابون دنیا اسمش چیه و کجاست و چرا بهترینه...؟؟؟!!!!!
جواب بدید...
من آخر همه جواب خودم رو مینویسم...

پارازیر:

I: کوچه!!!!
II: شرایط فعلا خوبه... ولی روزای خیلی سختی در پیش داریم... خیلی سخت... اول واسه من...
III: من خیلی خوشبختم... خیلی... تا حالا هرچی که خواستم بهش رسیدم... امیدوارم این یکی هم مثه بقیه بشه...
IV: دوستتون دارم! بله! با شما 5تام! البته درجه بندی داره!!!!!
V: وقتی شیش تاییم دیگه مشکلی نیست!!!!

             

زندگیم!

یه زمانی بود که همه ناراحتیم از این بود که چرا وقتی تو شهرکمون بزرگترا فوتبال بازی میکنن منو بازی نمیدن...

همه دغدغم این بود که یه وقت با اون گروه از دوستای بی ادبم(!) دعوام نشه که اگه یه وقت مامانم یا بابام اومدن، اونا تو روشون وانستن و حرف بد بزنن...  

تنها کسایی که واقعا دوستشون داشتم مامان بابام و خواهرم بودن...

خوشم میومد وقتی همسایه هامون در مورد بچه ها حرف میزدن حرف همشون این بود که آریان باهوشه...آریان با ادبه... آریان اینجور... آریان اونجور...

همه ی عشقم این بود که تنها سوار اتوبوس یا تاکسی بشم...

اوج استرسم وقتی بود که از تو کیف پول مامانم پول برمیداشتم و یواشکی میرفتم گیم نت!



اما حالا چی شده...


الان خیلی چیزا ناراحتم میکنه... خیلی چیزا میتونه عذابم بده... ناراحتی اون هم، ناراحتی منه...

الان همه دغدغه ام اینه که کاری نکنم که شرمنده کسی بشم... مخصوصا پدر و مادر و ...

دیگه مامانم و بابام و خواهرم تنها کسایی نیستن که واقعا دوستشون دارم...

هنوزم، آریان اینجور... آریان اونجور... اینبار هم حرف همسایه هامونه ولی نه اون همسایه ها!

الان دیگه همه ی عشقم، عشقمه...

اوج استرسم وقتیه که یواشکی رفتیم بیرون و هرلحظه ممکنه اتفاق بدی بیفته...


درسته الان همه چیز سخت تر شده... ولی من الانم رو بیشتر از قبل دوست دارم...

چون الان چیزی دارم که هرکسی نداره... یه کلمه ی قشنگ... سه حرف داره... تو جمله های بالا چند بار تکرارش کردم... مطمئنم یو گات ایت!


پارازیر:


I: زندگیم با همه ی سختیا و دلتنگی ها و استرس هاش واسم قشنگه...

II: ( وقتی حرف زدن غیر ممکن میشه... چشمام...)

III: بالایی رو فقط سه نفر درک میکنن...

IV: روزای سخت... سخت تریناشه...