بزرگترین جامعه مهندسین جهان!!!

نگرانم که تا چند سال دیگه مملکت دیگه سوپرمارکت، تعمیرگاه، پارچه فروشی، ابزار یراقی و اینجور مغازه ها رو نداشته باشه!


 احتمالا دیگه کسی وجود نداره که خیابونا رو جارو بزنه! 

 باغچه ها همه خشک میشن!


 اینجوری که دانشگاه هامون ( یکی از یکی معتبر تر) دارن دکتر و مهندس تولید میکنن دیگه کسی تو کلاس خودش نمیبینه که همچین کارایی کنه!


من نمیدونم چه اجباریه که حتما همه برن دانشگاه! آخه وقتی یه نفر نمیتونه حداقل 20 درصد (یا حتی کمتر) از سوالای کنکور رو جواب بده خب یعنی خنگه دیگه! چه اجباریه که بره دانشگاه!؟ 

خب البته شهریه های دانشگاه آزاد راه خیلی خوبیه واسه خالی کردن جیب مردم و یه منبع درآمد خوبه... پس هیجوقت درست نمیشه وضعیت.... 


این چیزا بعضی وقتا اعصابم رو خورد میکنه! 

همین مهندس و دکتر های چسکی با هزار جور پارتی و آشنا میرن سر کار و بقیه میمونن بیرون! 

بعد میگن چرا کار نیست!


 ماشالله دیگه مردم به کاری کمتر از پشت میز نشستن هم راضی نمیشن...



- این هوا چرا نمیفهمه!؟!؟!؟ حداقل یه روزی آلوده میشد که ما واسه امتحان نخونده باشیم! :دی


                                                                                               


خونوادگی...

یه روزایی بود من با بعضیا دوست بودم؛ به خون بعضیا تشنه بودم...


بعضیا رو دوست داشتم که خبر نداشتن؛ بعضیا دوستم داشتن و خبر نداشتم...


با فرید همیشه مشکل داشتم! همیشه بحث کل کل و اینجور چیزا بود... هرجا میتونستم زیرآب میزدم! خلاصه مسخره بازی ای بود واسه خودش... همیشه دوست داشتم دوستش داشته باشم ولی هردفعه یه اتفاق میافتاد و روز از نو و روزی از نو...


میگفتن امیرحسین  خنده‌ام میگرفت! یه درصد جدیّت توش نمیدیدم که بشه روش حساب کرد... با اونم خیلی مشکل داشتم... بعدا فهمیدم که اونم همین فکر رو در مورد من داشته...


محمدرضا رو میشه گفت صرف فعل بودن تو سه زمان... بود – هست – خواهد بود...


دارم از خونوادم حرف میزنم... خونواده ای که برای خودم تو بهشت سلطانی انتخاب کردم...

خونواده ای که میشه روش حساب کرد... نه واسه حساب کردن یه ساندویچ یا اینکه یه حرف رو به کسی نگن... میشه روشون حساب کرد واسه زندگی بزرگونه ای که داریم واردش میشیم... واسه همه لحظه های خوشی و ناراحتی... کسایی که بهترین خاطرات و روزای زندگیم با اونا بوده...


عکسامون بعداً غوغا میکنن... 


بگذریم...


کنکوری شدیم... سال دیگه تو اون مدرسه نیستیم... جدا شدن ازش واسه من سخته ولی خب از اونجا غنیمت ها و خاطره هایی دارم که همیشه هستن و همیشه مواظبشونم.... بهترین دوستای دنیا رو از اونجا برداشتم... شاید کسی نفهمید...

 



ـ اشک

-  کاشکی که بشه اون چیزایی که میخوایم بشه...

-  وبلاگو که تعطیل نمیکنه کسی... :)