هیچوقت دفتر خاطرات نداشتم. همیشه با نوشتن و خوندن مشکل داشتم به جز وقتایی که برای مخاطب مینوشتم. یعنی نویسندگی برای مخاطب رو دوست دارم ولی نوشتن برای خودم رو هیچوقت نتونستم بیشتر از یکی دو صفحه ادامه بدم. اما گاهی اوقات تو این وبلاگ مینویسم. همونطور که قبلا هم گفتم اینجا تبدیل شده به دفتر خاطرات من.
الان که دارم این رو مینویسم ترم آخر کارشناسی فیزیک هستم و دارم با بدبختی درسها رو پاس میکنم که فقط تموم شه و بعدش کنکور ارشد بدم و برم رشته محیط زیست. رشتهای که حداقل الان فکر میکنم خیلی بهش علاقه دارم و امیدوارم همینطور باشه و همینطور بمونه. بعدش هم تلاشم رو بکنم تا بعد از ترم ۱ ارشد برم خارج از کشور همین رشته رو ادامه بدم. از فیزیک بدم نمیاد ولی آدم فیزیک نیستم. از اینجا به بعد تنها چیزی که برام مهمه و بهش فکر میکنم اینه که رشته ای که میخونم رو عاشقش باشم و از لحظه لحظه مطالعه در موردش لذت ببرم. دارم سعی میکنم خودم رو تو این شرایط قرار بدم. بگذریم...
فکر کنم نگفته بودم؛ فرانه سوم شهریور ۹۷ رفت کانادا واسه ارشد معماری. برنامه و هدف من هم اینه که برم پیشش. حدودا یک ماه پیش اومد ایران تا تعطیلاتش رو اینجا بگذرونه و امروز دقیقا یک روز از برگشتنش به کانادا میگذره. حس نسبتا خوبی دارم. پیشبینی یه دلتنگی شدید به همراه انگیزه و امیدواری خاصی که برای آیندهم دارم.
امروز من یه داور درجه یک بسکتبال هستم و جایگاه نسبتا خوبی توی این زمینه دارم. امسال برای اولین بار بازی های دسته یک کشور رو قضاوت کردم و عملکرد خوبی نشون دادم. امیدوارم این روند پیشرفت و موفقیت رو تا جایی که در نظر دارم ادامه بدم و به چیزی که میخوام برسم.
این چیزایی که نوشتم هیچ ربطی به هم ندارن. هیچ جذابیتی هم واسه خواننده احتمالی ندارن. از اوناست که برای خودم نوشتم. موقع نوشتنشون فقط به این فکر میکردم که چند سال دیگه که دارم اینا رو میخونم، یه تجسم کامل از شرایط امروزم بهم بده و حال و هوامو عوض کنه. همین الان از خود آیندهم میپرسم: حال و احوالت چطوره پسر؟ فکر میکردی موقع خوندن این متن ...
طول کشید تا یادم بیاد تو کدوم آرینی! امیدوارم دلتنگی زود سر بیاد وبلاگنویس قدیمی