-
۱۴۰۰
دوشنبه 7 تیر 1400 12:21
امروز که اینو مینویسم، دارم پروپوزال کارشناسی ارشدم رو آماده میکنم و امیدوارم که تا قبل از بهمن ۱۴۰۰ کار پایاننامه هم تموم بشه و احتمالا دیگه پرونده تحصیل رو ببندم. اتفاق دیگهای که منتظرشم، اعلام اسامی داوران بینالمللی برای دو سال آیندهس. اتفاقی که از سال ۹۲ براش تلاش کردم. همه چیز طبق پیشبینی خودم پیش رفته و حدس...
-
بهمنِ دلتنگی
دوشنبه 8 بهمن 1397 21:18
اولین بهمنیه که حتی کمترین حسی به نزدیک شدن روز تولدم ندارم. نمیخوام از الان صحبتای 30 سالگی و بیشتر رو بکنم. ولی زود پیر شدن حقیقت غیر قابل انکار نسل ماست. نسل ما و نسل قبلی و همینطور نسل قبلش. هر نسلی که تو این 40 سال نکبت بار قرار گرفته دچار پیری زودرس شده. خیلی زوده که نخوام به روز تولدم حس داشته باشم. خیلی زوده...
-
سلفی!
سهشنبه 18 دی 1397 13:27
هیچوقت دفتر خاطرات نداشتم. همیشه با نوشتن و خوندن مشکل داشتم به جز وقتایی که برای مخاطب مینوشتم. یعنی نویسندگی برای مخاطب رو دوست دارم ولی نوشتن برای خودم رو هیچوقت نتونستم بیشتر از یکی دو صفحه ادامه بدم. اما گاهی اوقات تو این وبلاگ مینویسم. همونطور که قبلا هم گفتم اینجا تبدیل شده به دفتر خاطرات من. الان که دارم این...
-
غریب آشنا
پنجشنبه 13 مهر 1396 23:01
هربار این دفتر رو باز میکنم یه دنیا خاطره برام زنده میشه و میبینم که از آخرین باری که نوشتم بیشتر از سه سال گذشته. انقدر تغییر تو ما ایجاد شد که شاید به همین دلیل حتی فرصت اینجا اومدن رو نداشتیم. بزرگ شدیم و دغدغه هامون هم با ما بزرگ شدن. هرکدوممون یه راهی رو داریم میریم. هرکس یه هدفی داره برای خودش. یکی فکر ارشد و...
-
باشد که ماندگار شویم...
جمعه 31 مرداد 1393 22:02
بعد از ماه ها دوباره هوای تایپ کردن زد به سرم ! اومدم بگم که یه زندگی جدید رو شروع کردم. شاید این حرفام هیچ مخاطبی نداره. ولی اینجا دفترچه خاطرات هم محسوب میشه. سالها بعد خوندن اینا واقعا میتونه لذتبخش و تو خیلی موارد خنده دار باشه! خلاصه که دور ریختنی ها رو ریختم دور. خوشحالم این روزا! " فرانه" به زندگی من...
-
خالی موند...
سهشنبه 7 آبان 1392 23:06
شروع کردم به تایپ کردن بدون هیچ سوژه ی از قبل تایین شده.. . جای عنوان رو خالی گذاشتم ببینم تا آخر چی میشه نوشت! از بهمن 91 تا حالا اینجا چیزی ننوشتم! الان هم امیدی ندارم کسی بیاد و بخونه، شاید فقط دلم برای نوشتن تنگ شده. در حال حاضر اصلا شرایط و وضعیت روحی خوبی ندارم! دارم بزرگتر میشم، حساسیت هام بیشتر، حساسیت هاش...
-
هرکسی قبله ای دارد!
جمعه 27 بهمن 1391 21:38
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق دوستان ما بیازردند یار خویش را همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی ما قلم...
-
هرکسی قبله ای دارد!
جمعه 27 بهمن 1391 21:31
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق دوستان ما بیازردند یار خویش را همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی ما قلم...
-
بزرگترین جامعه مهندسین جهان!!!
جمعه 15 دی 1391 18:35
نگرانم که تا چند سال دیگه مملکت دیگه سوپرمارکت، تعمیرگاه، پارچه فروشی، ابزار یراقی و اینجور مغازه ها رو نداشته باشه! احتمالا دیگه کسی وجود نداره که خیابونا رو جارو بزنه! باغچه ها همه خشک میشن! اینجوری که دانشگاه هامون ( یکی از یکی معتبر تر) دارن دکتر و مهندس تولید میکنن دیگه کسی تو کلاس خودش نمیبینه که همچین کارایی...
-
خونوادگی...
پنجشنبه 14 دی 1391 01:34
یه روزایی بود من با بعضیا دوست بودم؛ به خون بعضیا تشنه بودم... بعضیا رو دوست داشتم که خبر نداشتن؛ بعضیا دوستم داشتن و خبر نداشتم... با فرید همیشه مشکل داشتم! همیشه بحث کل کل و اینجور چیزا بود... هرجا میتونستم زیرآب میزدم! خلاصه مسخره بازی ای بود واسه خودش... همیشه دوست داشتم دوستش داشته باشم ولی هردفعه یه اتفاق...
-
ابر و بارون!
سهشنبه 6 تیر 1391 18:07
تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه! این نیست که با کسی دوست نباشی! این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی! این نیست که کسی باهات حرف نزنه! این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی! این نیست که کسی دوستت نداشته باشه! . . . تنهایی، یه حس درونیه! تنهایی یعنی هیچکس نمیفهمه حالم بده... - میدونم کسی از این چیزا خوشش نمیاد......
-
درس و مقش!
جمعه 19 خرداد 1391 01:10
اولین باره تو زندگیم که واقعا دارم درس میخونم. شاید خیلیاتون از این حرفِ من بدتون بیاد ولی الان میبینم که واقعا درس خوندن اصلا سخت نیست... تقریبا خوشحالم که به موقع اینو فهمیدم! حس میکنم عقلم یه جورایی داره میاد سر جاش! بگی نگی متحول شدم ! همیشه فکر میکردم دور بودن از اینترنت و فیس بوک سخته ولی الان دارم میبینم که...
-
یار قدیمی...
جمعه 25 فروردین 1391 19:40
امروز یادم افتاد که منم یه زمان وبلاگی داشتم! یه زمان تو وبلاگا برو و بیایی بود! نه اینکه الان نیستا ولی خب میبینم که خیلی کمتر شده! فیسبوک دیگه به کسی فرصت وبلاگخونی و وبلاگنویسی نمیده لعنتی! وقتی اومدم حس کردم گرد و غبار همه جا رو گرفته. نوشته های این وبلاگ واسه من مثل یه مشت پاکت نامه ی قدیمیه که هیچوقت دوست ندارم...
-
سوت و کور!
یکشنبه 27 شهریور 1390 00:35
چند وقته که با خودم درگیرم... دلیلشم یکی دوتا نیست... زیاده! از دلایل خیلی ساده گرفته تا مسائلی که واقعا اذیتم میکنن! یکی از مشکلاتم که در حد متوسط واسم مهمه، درگیری با این وبلاگه! موضوع اینه که از یه طرف اصلا میلی به ادامه ندارم ولی از طرفی هم دلم نمیاد که این وبلاگ رو با این همه خاطره ول کنم و برم... میدونم که...
-
همین امشب!
یکشنبه 2 مرداد 1390 13:33
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست، فقط دوست داشتن محضه کنارم هستی بازم بهونه هامو میگیرم / میگم وای چقد سرده، میام دستاتو میگیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم / از اینجا تا دم در هم بری، دلشوره میگیرم فقط تو فکر این عشقم، تو فکر بودن با هم/ محاله پیش من باشی، برم سرگرم کاری شم...
-
نمیدونم چی بنویسم تو این کادرِ لعنتی!
جمعه 17 تیر 1390 11:57
عمرمون داره همینجوری میگذره و من هم فقط به امید آینده دلخوش و زنده ام... البته بابت الانم نا شکری نمیکنم... با خودم میگفتم تابستون بشه دیگه راحتیم... ولی الان میگم کاشکی هیچوقت تابستون نمیشد... روزای گرم و تکراری و خسته کننده... ولی یه چیزی دارم که بخاطرش همه ی این روزا مثه روزای بهاری لذت بخشه واسم... خیالتون راحت......
-
بلندای اون بالا!
شنبه 4 تیر 1390 13:54
چند روز پیش حرکت کردیم که بریم اصفهان! تو جاده چیزای جالبی میدیدیم!!! تا قبل از ورودیِ شهرِ مقدس و پاک و ش.ه.ی.د پرور و قطبِ صنعتیِ تولیدِ ا.م.ا.م.ه و آ.خ.و.ن.د سازِ ق.م ، آسفالت جاده تَرَک هم نداشت! خبری از عوارضی و اینجور چیزا هم نبود! سر تا سر اتوبان چراغ داشت! هر کیلومتر یه استراحتگاه بود! تا با یه شیب میرسیدیم...
-
کلیشه!
چهارشنبه 25 خرداد 1390 18:09
یه زمانی بود تابستون واسم یه هفته بود... از یک ساعت بعد از آخرین امتحان خرداد به فکر این بودم که حدود سه ماه دیگه دوباره همین آش و همین کاسه ست... ولی خب... الان فرق کرده و اولین باریه که واسه تابستون خوشحالم و میخوام که تابستونمون بهمون خوش بگذره... فقط این نیست... زندگیم تغییر کرده و دارم ازش لذت میبرم... یه نفر...
-
یه پست خاص!
شنبه 7 خرداد 1390 14:49
امتحانا شروع شده! البته کم کم داره تموم میشه! ولی چون من خیلی آپ تو دیت هستم، الان دارم پست مینویسم! این چند وقته حوصله ی وبلاگ رو نداشتم! یعنی واقعا نمیدونستم چی بنویسم که نیاید فحشم بدید! :دی احتمالا این خرداد آخرین خرداد منه... آخرین خرداد من تو ایران... فقط آرزو میکنم که آخرین تابستونم هم بهم خوش بگذره... بازم...
-
...!
چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 00:37
خاک بر سر این ملتی که فیلم "جدایی نادر از سیمین" رو با اخراجی ها اشتباه گرفتن و به بدبختی شخصیت ها و صحنه های تکون دهنده ی فیلم، مثل گاو میخندن... خاک بر سر اون چند تا زن احمقی که بعد از فیلم به هم میگن این که همش خنده بود... کجاش گریه داشت...؟ خاک بر سر اونایی کنن که خودم شنیدم داشتن میگفتن فیلم سر و ته...
-
علی! (Alley)
سهشنبه 6 اردیبهشت 1390 16:21
بهترین کوچه یا خیابون دنیا اسمش چیه و کجاست و چرا بهترینه...؟؟؟!!!!! جواب بدید... من آخر همه جواب خودم رو مینویسم... پارازیر: I: کوچه!!!! II: شرایط فعلا خوبه... ولی روزای خیلی سختی در پیش داریم... خیلی سخت... اول واسه من... III: من خیلی خوشبختم... خیلی... تا حالا هرچی که خواستم بهش رسیدم... امیدوارم این یکی هم مثه...
-
زندگیم!
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1390 21:39
یه زمانی بود که همه ناراحتیم از این بود که چرا وقتی تو شهرکمون بزرگترا فوتبال بازی میکنن منو بازی نمیدن... همه دغدغم این بود که یه وقت با اون گروه از دوستای بی ادبم(!) دعوام نشه که اگه یه وقت مامانم یا بابام اومدن، اونا تو روشون وانستن و حرف بد بزنن... تنها کسایی که واقعا دوستشون داشتم مامان بابام و خواهرم بودن......
-
فرداهای روشن...!
سهشنبه 30 فروردین 1390 22:19
تا جایی که من میدونم موقع نماز همه به یه جهت که بهش میگن "قبله" وامیستن! اینا یا همشون مسلمون نیستن و به جهت های مختلف عبادت میکنن! یا هنوز با مفهوم و فیزیک "میدون" آشنایی ندارن! پارازیر: I: چند وقت یه بار مجبور میشم برم تو فولدر ِ عکسام که یه چرتی پیدا کنم و خودمم چندتا چرت بهش اضافه کنم که بشه...
-
تو کوچه های نا کجا آباد!
پنجشنبه 11 فروردین 1390 23:11
اعصابم خورد شده خب! هرجا میرم همه پست جدید گذاشتن و من همچو بختک افتادم رو نت! خدا به دادمون برسه با امتحانای بعد از عید! ( الفبا چندتا حرف داشت؟؟؟؟ :(( لعنت به این عید!) اعصابم خورد شده خب! صب تا شب و شب تا صب یا دارم لاست میبینم یا دارم بازی میکنم! تازه مهمونی هم میرم عیدی نمیدن! خسیسا! :دی اعصابم خورد شده خب! میریم...
-
استارتر...
دوشنبه 1 فروردین 1390 11:28
سال ۱۳۹۰ با شرمندگی و گریه و یه عبارت قشنگ واسم شروع شد... چه شروع قشنگی... پارازیر: I: تا حالا انقدر شرمنده ی کسی نشده بودم... II: دست خودم نبود... III: ببخشید... :(
-
بدون شرح...!
پنجشنبه 26 اسفند 1389 17:28
What do you see in the picture? It's the best picture I've ever seen پارازیر: I: با تشکر خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد از محمد حسینی... :) II: خیلی قشنگه... III: ما از اوناشیم که حرف پشتمون زیاده... IV: به کوری چشم بعضیا و چون دلمون میخواد، 6تا میمونیم... همیشه...! V: دلت میاد؟؟!!!! چشم سرمه ای؟؟؟!!! :(
-
داروَگ!
سهشنبه 10 اسفند 1389 20:55
یه کلمه هست که این روزا خیلی ازش استفاده میشه ... نسبت به من در مورد آپ کردن وبلاگ... نسبت به افشار در مورد دویدن! و خیلیا که من دیگه نمیگم! کسایی که نمیشناسن حوصلشون سر میره... همه میان میگن چرا آپ نمیکنی...( لطف دارن) نمیدونستم چی بنویسم! شروع کردم و همینجوری چرت ها دارن میان تا بشن "چرت نوشته"... روزای...
-
Snow is falling
شنبه 23 بهمن 1389 08:59
دو شب پیش تولد گرفتیم! جای هیچکس خالی نبود چون کسایی که باید می بودن، بودن!!! :) بهترین شب زندگیم بود! واقعا بهم خوش گذشت و فکر کنم به همه خوش گذشت... در ضمن همچین دوستایی به راحتی پیدا نمیشن... یه تابلوی نقاشی گرفتم که بهترین کادویی بود که تا حالا داشتم... بقیه ناراحت نشینا... خودتونم میدونید که اون کادو جایگاه خیلی...
-
صدای پای آب!
شنبه 16 بهمن 1389 21:38
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست. و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد. چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید... چتر ها را باید بست...زیر باران باید رفت پارازیر: I: بسیار زیبا! II: محمدرضا جان دعا کن واسش! کاری نداشته باش که سلام میکنه یا نه! :)) III: مهمتر از...
-
شوشتر ادب!
پنجشنبه 7 بهمن 1389 23:01
امروز سر زنگ زبان فارسی! یه معلم داریم با خودش کشیده به پنالتی! اگه همه 6 بزنن این رو 8 و 9 کار میکنه! یه چیز میگه بعد حرف خودشو قبول نداره! جواب سوال رو میگه بعد میگه نه این قابل قبول نیست! امروز هم یه سوال بود که یه جمله داده بود و گفته بود کژتابی های این جمله رو برطرف کنید و حالت های درست جمله رو مشخص کنید! سوال رو...