غریب آشنا

هربار این دفتر رو باز میکنم یه دنیا خاطره برام زنده میشه و میبینم که از آخرین باری که نوشتم بیشتر از سه سال گذشته. انقدر تغییر تو ما ایجاد شد که شاید به همین دلیل حتی فرصت اینجا اومدن رو نداشتیم.  بزرگ شدیم و دغدغه هامون هم با ما بزرگ شدن. هرکدوممون یه راهی رو داریم میریم. هرکس یه هدفی داره برای خودش. یکی فکر ارشد و ادامه تحصیله، یکی فکر کار، یکی فکر رفتن و یکی هم ازدواج کرده :) 

همینجوری سریع میگذره. خیلی زود میگذره و ما انگار جا میمونیم تو خاطرات گذشته و بچگیامون و مدرسه که بهشت زمینی بود برای ما. هنوز هم فکر خاطرات مدرسه غرقمون میکنه تو احساسات عمیقی که توصیف ناپذیره. 

این متن رو شاید هیچکس نبینه :)) واقعا ممکنه که حتی یک نفر هم نخونه اینجا رو. اما اینجا برای من همون دفتر خاطراتمه. دلم میخواد حتی بعد از سه سال، باز هم یه اثری به جا بذارم تا از این لحظه برای سالها بعد خاطره سازی کرده باشم. 


روی کاناپه نشستم و دارم مینویسم. وارد مرحله جدیدی شدم که خیلی سخته و باید عبور کنم و موفق بشم. زندگی همیشه بالا و پایینش رو داره. امیدوارم به چیزی که میخوام، به چیزی که میخوایم، برسیم. با فرانه، تو یه جای دیگه از این کره گردالی خاکی.

 و همچنین لعنت به سفر، به دوری، به صبر کردن، به تنهایی، به رفتن، که فکرشون هم ترس داره...

امیدوارم که برسم به چیزی که باید...

 

پ.ن : گوگوش داره میخونه : چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم...                                                                                                                                                   

باشد که ماندگار شویم...

بعد از ماه ها دوباره هوای تایپ کردن زد به سرم

اومدم بگم که یه زندگی جدید رو شروع کردم. شاید این حرفام هیچ مخاطبی نداره. ولی اینجا دفترچه خاطرات هم محسوب میشه. سالها بعد خوندن اینا واقعا میتونه لذتبخش و تو خیلی موارد خنده دار باشه! 

خلاصه که دور ریختنی ها رو ریختم دور. 

خوشحالم این روزا! 


"فرانه" به زندگی من خوش اومدی...



پ.ن : از 15 تیر 93 ...   


               

خالی موند...

شروع کردم به تایپ کردن بدون هیچ سوژه ی از قبل تایین شده..

جای عنوان رو خالی گذاشتم ببینم تا آخر چی میشه نوشت!

 از بهمن 91 تا حالا اینجا چیزی ننوشتم! الان هم امیدی ندارم کسی بیاد و بخونه، شاید فقط دلم برای نوشتن تنگ شده.

در حال حاضر اصلا شرایط و وضعیت روحی خوبی ندارم!

 دارم بزرگتر میشم، حساسیت هام بیشتر، حساسیت هاش بیشتر! 

گیر میدم گیر میده، ناراحت میشیم، بحث میکنیم، قهر میکنه، اشک میریزیـــــم... 

تحت فشار، استرس، دلتنگی، مشکلات... 

 

دلتنگی خــر است...

 

به هرشکلی... 


میخوام باشه،


 به آرامش برسم... 


دوری می کُشد...


پاییزه، میگن هوا دونفره ست...


کجایی نفرٍ دوم ما؟!؟